جمع دوستان
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۰۴ ب.ظ
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
که فردا جوانی نیاید ز پیر فراغ دلت هست و نیروی تن
چو میدان فراخ است گویی بزن من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شبی قدر بود چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟
تو میرو که بر باد پایی سوار شکسته قدح ور ببندند چست
نیاورد خواهد بهای درست کنون کاوفتادت به غفلت ز دست
طریقی ندارد مگر باز بست که گفتت به جیحون درانداز تن؟
چو افتاد، هم دست و پایی بزن به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم به خاک؟ چو از چاپکان در دویدن گرو
نبردی، هم افتان و خیزان برو گر آن باد پایان برفتند تیز
تو بی دست و پای از نشستن بخیز