مولوی
مثنوی معنوی
دفتر دوم
منازعت چهار کس جهت انگور که هر یکی به زبان خودش آن را می نامید
چار کس را داد مردی یک درم آن یکی گفت این بانگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جملهتان را میدهم
چونک بسپارید دل را بی دغل این درمتان میکند چندین عمل
یک درمتان میشود چار المراد چار دشمن میشود یک ز اتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق گفت من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشید انصتوا تا زبانتان من شوم در گفت و گو
گر سخنتان مینماید یک نمط در اثر مایهٔ نزاعست و سخط
گرمی عاریتی ندهد اثر گرمی خاصیتی دارد هنر
سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن چون خوری سردی فزاید بی گمان
زانک آن گرمی او دهلیزیست طبع اصلش سردیست و تیزیست
ور بود یخبسته دوشاب ای پسر چون خوری گرمی فزاید در جگر