قصه های زیارت :قصه سوم
(قصهی حمید سرکوهی، زائر پیاده امام رضا (از برادران اهل سنت روستای شورچۀ علیای سرخس
« این مسیر شیعه و سنی ندارد. کسی که بخواهد به عشق آقا زیارت برود، به شیعه و سنی نگاه نمیکند... . سال 87 یک تصادفی کردم که باعث شد ضربه مغزی شوم. دقیقاً نمیدانم ولی یک ماهی در کما بودم. شب ولادت آقا امام رضا، آقا را خواب دیدم. بیمارستان بودم که به هوش آمدم. نذر کردم به عشق آقا که ما را شفا داده بود، این راه را برای شهادتش، برای ولادتش پیاده بیایم. هشت سال به عشق آقا این راه را میخواهم بیایم.»
***
از منطقه سنی نشین روستای شورچۀ علیای سرخس میآمد. بیتاب زیارت بود. بعد از آن تصادف شدید، پایش ضرب خورده و شانهاش را هم دکترها پلاتین گذاشتهاند. اما میگفت پیاده رفتن به عشق آقا کار سختی نیست.
***
همه خانواده و اهالی روستای حمید سرکوهی ارادتمند اهل بیتاند. عمو و پسر عمویش هم هر سال با کاروان پیادۀ زیارت امام رضا همراه میشوند. هر سال تاسوعا و عاشورا در خانۀ خودشان آشپزی میکنند. مرحوم پدرش آشپز حسینیه روستا بوده. علم روستا هر سال به عشق امام حسین و یارانش توی روستا میچرخد و پدر حمید هر سال زیر علم امام حسین سینه میزده.
***
تصادف نقطۀ شروع عشق حمید به امام رضا نبوده، اما او را نمکگیر آقا کرد. سال 87 وقتی ضربۀ مغزی شد، یک ماه به کما رفت. خدا خواست و در شب میلاد امام رضا، خواب آقا را دید. همان جا نذر کرد تا هشت سال به عشق امام، پیاده برای زیارت تا مشهد برود و برگردد.
***
چهار روز پیاده روی آن هم با پای معیوب و شانهای که پلاتین یادگاری از همان تصادف آزردهاش میکند، حکایت عشق حمید سرکوهی به امام رضا و اهل بیت است.
***
وقتی از دور گنبد طلا را میبیند خستگی و سختی راه از تنش در میرود. با تمام عشق و ارادت و خلوص دست به سینۀ مجروحش میگذارد و میگوید: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.»
1392/10/28 شنبه