رفقای همیشگی

وبلاگ بچه های اردوی یاوران امین 3

وبلاگ بچه های اردوی یاوران امین 3

طبقه بندی موضوعی
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
نویسندگان

نیت کنید و اشاره فرمایید

قالب میهن بلاگ

فال حافظ

اسکندر مقدونى فاتح سى و شش کشور!!!

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ


اسکندر در میان پادشاهان ، شهره جهان است ، آوازه کشورگشائى و جهانگیرى و اقتدار او به همه جا رسیده ، خاور تا باختر، روم و ایران و هند تا چین و تبت ، همه را تحت تسخیر کشید و گشاینده سى و شش مملکت گردید، فردوسى در دیوان معروفش درباره او مى گوید:
((که او سى و شش پادشاه را بکشت ))
بالاخره او آنچنان عظمت و اقتدار پیدا کرد که به هر دیار که یورش مى برد و به هر کشور لشکر مى کشید، سلاطین و بزرگان آن دیار با تقدیم هدایا از او استقبال مى کردند و در برابر او سر تعظیم فرود مى آوردند در خطه هاى مختلف جهان شهرهائى به نام تاءسیس و مجالسى به نامش بر پا مى کردند.
عجیب اینکه تمام این کشورگشائى ها و فتح و جهانگیرى در مدت بسیار کوتاهى یعنى در پانزده سال ، آن هم در دنیاى آن روز انجام گرفته است ، چون

   

مجموع مدت سلطنت او از پانزده سال تجاوز نمى کند که 9 سال پیش ‍ از قتل ((دارا بن دارا)) و شش سال پس از مرگ او بوده است .
او در سن 21 سالگى زمام امور سلطنت را به دست گرفت و در سن 36 سالگى یک کشور پهناورى را که با زور و شمشیر بدست آورده بود پشت سر گذارده ، ناگزیر دل از دنیا برکند و دیده از جهان بربست .


نظرى به کشورگشائى ها و تلاشهاى اسکندر

فلیقوس که قیصر و فرمانرواى ((یونان )) فرزند دختر خود را که اسکندر نام داشت بجانشینى خود برگزید و او را ولیعهد خود نمود و پس از آنکه از دنیا رفت ، اسکندر زمام امور کشور روم را به دست گرفت .
ولى اسکندر تنها به یونان قناعت نکرد، بلکه بى امان در راه کشورگشائى و توسعه ملک خود به تلاش و کوشش پرداخت و با سپاهیان بیکران خود به ایران و هند و یونان و تبت و... حمله هاى پى درپى کرد تا سرانجام همه را تحت تسخیر حکومت خود درآورد، از جمله از یورشهاى مهم اسکندر، یورش به ایران و جنگ با ((دارا)) است .
فردوسى در مورد حمله اسکندر به ایران و برخورد سپاه ایران با سپاه اسکندر گوید:

دو لشکر که آن را کرانه نبود
چو اسکندر اندر زمانه نبود

سرانجام در این گیرودار پادشاه ایران ((دارا)) کشته شد و خاک ایران تحت تصرف اسکندر درآمد.
در جنگ اسکندر با سپاه ایران ، پس از آنکه اسکندر بر سپاه ایران غالب شد، چهل ملیون طلا و نقره و آلات و ظروف طلا و جواهرآگین و اشیاء نفیس به عنوان غنیمت تحت تصرف مردم یونان درآمد، که آنها را با بیست هزار استر و پنجهزار شتر حمل کردند، و وقتى که اسکندر به شهر شوشتر آمد، دفینه اى از دارا به دست اسکندر رسید که محتوى پنجاه هزار ((طالینت ))(2) بود.
وقتى که به تقاضاى ((همخوابش )) به شهر اصطخر وارد شد، مبلغ 120 هزار ((طالینت ))از مردم آن شهر به غارت برد و سپس همه شهر نامبرده را که سالها پایتخت پادشاهان ایران بود، خراب کرد و به آتش کشید و حتى دستور داد تخت جمشید را سوزاندند و ویران کردند.
در همین گیرودار کتاب مذهبى ایرانیان که ((اوستا)) نامیده مى شد از میان رفت .
اسکندر پس از آنکه خاک وسیع ایران را تحت قلمرو حکومت خود آورد، قصد سرزمین پهناور هند کرد در آن عصر پادشاه هند شخصى بود به نام ((کید)) که در بینش و درایت و آگاهى شهرت داشت .
اسکندر، لشکر خود را به سوى هند به راه انداخت ، به قول فردوسى :

سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
بدانست کاو را شد آن تاج و گاه
سوى کید هندى سپه برکشید
همه راه و بیراه لشکر کشید

پس از درگیریهاى متعدد، سرانجام سپهسالار هند که ((فور)) نام داشت با سپاهش در برابر سپاه اسکندر قرار گرفتند، طولى نکشید که فور هندى به دست اسکندر، کشته شد، آنگاه اسکندر، سورگ هندى را به جاى فور، بر تخت نشاند، چنانکه فردوسى گوید:

یکى باگهر بود نامش سورگ
زهندوستان پهلوانى بزرگ
سرتخت شاهى بدو داد و گفت
که دینار هزگز مکن در نهفت
ببخش و بخور هر چه آید فراز
بدین تاج و تخت سپنجى مناز
که گاهى سکندر بود گاه فور
گهى درد و خشم است و گه بزم سور

پس از بپایان رساندن فتح سرزمین پهناور هند، اسکندر از جانب هندوستان برگشته به سوى جده عزیمت کرد و از جده به سوى مصر لشکر کشید، ((قبطون )) پادشاه مصر، به محض شنیدن لشکرکشى اسکندر، خود و سپاه و تاج و تختش را تسلیم اسکندر کرد، اسکندر با سپاهش یک سال در مصر استراحت کرد و سپس به سوى اندلس لشکر کشید و پس از آن مسافرتهاى طولانى به خاور و باختر نمود و در این سفر شگفتیها دید، و سپس به سوى یمن لشکر کشید و پس از آن با سپاه بیکرانى به طرف بابل روانه شد.

سکندر سپه سوى بابل کشید                         زگرد سپه شد هوا ناپدید



ادامه دارد.....

نظرات  (۱)

سلام
این داستان کوتاه رو توی کافه داستان رجا نیوز خوندم. به نظرم اومد برای وبلاگتون خوب باشه.
مخلص شما، رابط اتاق ها با معاونت فرهنگی


 

« بله شنوندگان عزیز! ملت ایران، از جای جای این آب و خاک در انقلاب اسلامی و تداوم آن سهیم بودند و با تکیه بر ایمان الهی خود و به رهبری آن مرد الهی...»

مرد با عصبانیت پیچ رادیو را بست.

- «ده لامصّب! چرا دروغ میگی؟! یه عده تو تهرون انقلاب کردن، آخه به این شهرستونیای بدبختِ از همه جا بی خبر چه؟ این روستائیای بدبخت دست راست و چپ‌شونو تشخیص بدن خیلی‌شونه، اونوقت میان میگن اینا انقلاب کردن، جنگ کردن، اینا می‌فهمن انقلاب چیه آخه عمو، شماها برید همون...»

گوشم به حرف‌های راننده بود و چشم‌هایم به جاده‌ی سرسبز روستایی. از کنار هرکدام از کوچه‌های خاکی که می‌گذشتیم، آهسته زیر لب صلوات می‌فرستادم؛ کوچه شهید مرحمت فلاح، کوچه شهید ابراهیم عبدی، کوچه شهید عنایت یوسفیان...


داستان از: علی ملکی‌معاف


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی